دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 9334
تعداد نوشته ها : 11
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
دعوتی آشنا ولی پنهان
پس از دیدار با حضرت امام (ره) و اطلاع از نظر ایشان نسبت به فعالیت های انجمن حجتیه ، به طور عملی از آن کناره گیری کردم . با این حال در این انجمن با افرادی مانند آقای سید محمد میر محمد صادقی ، جواد منصوری ، حسین صادقی ، هادی شمس حائری و .... آشنا شدم که هر یک بعدها به گونه ای در مسیر مبارزه قرار گرفتند .
برخی از آنها افراد نخبه ، نابغه ، خالص و بسیار پاکی بودند . در این میان ارتباط و دوستی ام با آقای سید محمد میر محمد صادقی (1) خاص و عمیق تر بود . غالب گفتگوها و مباحث ما را موضوعاتی مانند بی عدالتی های جامعه ، ظلم رژیم پهلوی ، قیام 15 خرداد ، نحوه مبارزه با رژیم و ظلم ستیزی و .... تشکیل می داد .
در اواسط زمستان سال 1343 روزی آقای میر محمد صادقی از من خواست که برای صحبت به مسجد جعفری برویم ، در آنجا ابتدا وضو گرفته و نماز خواندیم . چون ماه رمضان بود دیگر به فکر غذا و نهار نبودیم و در گوشه ای از خانه خدا نشسته و مشغول صحبت شدیم .
پس از دقایقی احساس کردم حرف های میر محمد صادقی جهت دار است و می خواهد مطلبی را بگوید ، ولی طفره می رود و دو دل است . وقتی صحبتش به لزوم مبارزه منسجم و یکپارچه تحت رهبری یک تشکیلات کارآمد رسید ، گفت : " احمد ! امروز می خواهم مطلبی را به تو بگویم ، ولی شرطی دارد . "
پرسیدم : " چه شرطی ؟ "
گفت : " به شرط این که چه آن را قبول کنی و چه نکنی ، تا آخر عمرت با هیچ کس حرفی نزنی . " از گوشه دیگر مسجد قرآنی آورد و جلو من گرفت و گفت : " بگو به این قرآن قسم که تا آخر عمرم این مطالب را به کسی نمی گویم . "
من که تا آن لحظه ساکت بودم و او را نگاه می کردم ابتدا کمی به رفتارش شک کردم ، ولی ذهنم به سمت کارها و سوابق دوستی مان رفت و با نهیبی شک را از خود دور کردم و قسم خوردم .
پس از آن آقای میر محمد صادقی درباره تشکیلاتی مخفی به نام حزب ملل اسلامی و اهداف آرمان ها ، اعتقادات و بینش آن صحبت کرد . در حالی که سراپا گوش بودم با دقت مطالب را به ذهن می سپردم و سعی می کردم با داشته های خود آن را تجزیه و تحلیل کنم .
علاقمندی و اشتیاق من موجب شد تا او حتی درباره اساسنامه و مرامنامه حزب هم صحبت کند ، او به طور خلاصه از نحوه عضوگیری و مراحل مختلف حزب ملل اسلامی صحبت کرد و مدام تأکید می کرد که اینها همه محرمانه است .
از مطالب میر محمد صادقی بوی تازگی می شنیدم و آن را خیلی باب طبع و روحیات خود می دیدم ، ولی با این حال برای عضو شدن از او وقت بیشتری برای تأمل و فکر کردن خواستم . با صحبت های داخل مسجد روحیه خوبی داشتم و تمام ساعات آن روز ذهنم مشغول مباحث مربوط به حزب ملل اسلامی بود .
بعد از نماز مغرب و عشاء بدون این که افطار کنم به منزل یک روحانی به نام ناظم الشریعه (2) واقع در خیابان شاپور ( وحدت اسلامی ) رفتم تا برایم در خصوص پیوستن به حزب ملل اسلامی استخاره کند .
روال آقای ناظم الشریعه این بود که درخواست ها را جمع می کرد و گویا هنگام نماز شب استخاره می کرد ، به من گفت : " بنویس . " من هم روی تکه کاغذی چنین نوشتم : " حضرت آیت الله ناظم الشریعه شما از طرف اینجانب وکیل هستید که در موضوع حیاتی ای که در نظر اینجانب است استخاره کنید . " در آخر آن هم نوشتم " ارادتمند احمد " و امضا کردم .
دو روز بعد ، برای گرفتن جواب استخاره رفتم ، روی کاغذی که به او داده بودم نوشته بود : " باسمه تعالی ، بسیار خوب است ، خصوصاً آینده اش خیلی روشن است و وعده فتح و پیروزی است ، در آینده به مقامات رفیع خواهید رسید . " او گفت که آیه مربوطه در سوره یوسف بود .
من با توجه به استخاره و نیز با توجه به سرگذشت حضرت یوسف (ع) ( حرمان ، تبعید ، زندان و در نهایت نصرت و پیروزی ) با خوشحالی زاید الوصفی از منزل وی خارج شدم .
پس از چند روز با دیدن آقای میر محمد صادقی برای حضور و عضویت در حزب ملل اسلامی اعلام آمادگی کردم ، او از من خواست که برای بار دوم قسم یاد کنم . پس از گرفتن وضو و دعا و نجوا با خدا ، قسم خوردم تا پایان راه به حزب وفادار بمانم و اسرار و مطالب آن را نزد خود محرمانه و به صورت یک راز نگهدارم و از آرمان های حزب دفاع کنم .(3)
من برای پیوستن به حزب ملل اسلامی حتی با برادرم مهدی که از اعضای فعال هیئت مؤتلفه و پیشگام در مبارزه با طاغوت بود مشورت نکردم ، او را از عضویت خود و راهی که می روم مطلع نکردم و با توکل به خدا پای در عرصه جدید مبارزاتی گذاشتم .
همگام و همراه با حزب ملل اسلامی
بعد از پذیرش رسمی من در تشکیلات حزب ملل اسلامی(4) در جلساتی مخفی حضور پیدا کردم . سه جلسه اول فقط در حضور آقای میر محمد صادقی و در منزل یا مسجد برگزار می شد ، او در این نشست ها درباره ارتباطات تشکیلاتی و جایگاه من در این تشکیلات صحبت کرد .
در همین جا بود که فهمیدم فقط می توانم با یک نفر بالا دست خود آشنا باشم و نیز باید در کلاس های حزبی در حوزه ای که برایم تعیین می شد شرکت کنم . بعد از جلسات اولیه وارد کلاس های حزبی شدم .
وظیفه من در این مرحله شرکت در کلاس و کسب آموزش های تشکیلاتی لازم بود ، علاوه بر آن می بایست افراد صالح ، مطمئن و دارای انگیزه های مبارزاتی را به حزب برای تحقیق و جذب معرفی می کردم .
در حزب هر یک از اعضا با شماره ای چهار رقمی شناخته می شدند ، وقتی برای اولین مرتبه این شماره به من داده شد در ذهن خود چنین پنداشتم که حزب دارای چند هزار نفر عضو است که این شماره به من رسیده است . همین شماره چهار رقمی و تصور وجود جمعیت چند هزار نفری دلگرمی و انگیزه خوبی برای ادامه فعالیت ها و حضور در جلسات ، کلاس ها و سخنرانی ها بود .
در کلاس های حزب ، از اصول ، برنامه ها و مرام حزب و اهدافی که در پی آن است و نیز نوع حکومت مورد نظر و پارلمان اسلامی سخن گفته می شد . نشریه خلق (5) تنها ارگان رسمی حزب بود که در صدر مطالعات من قرار داشت و بیش از 24 ساعت اجازه نگه داشتن آن را نداشتم و پس از این مهلت آن را به حزب برمی گرداندم تا عضو دیگری از آن استفاده کند .
علاوه بر آن کتاب های مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سبحانی را هم مطالعه می کردم ، از دیگر مسائلی که به ما آموزش داده می شد اصول مخفی کاری ، نحوه عضوگیری و انضباط سازمانی بود ، در بعضی از کلاس ها نیز برخی نوشته ها ، مقالات و تحلیل های نشریه خلق به بحث و نظر گذاشته می شد .
فرمانده واحد ما در حزب سید محمد میر محمد صادقی بود و با دیگر اعضای سایر کلاس ها چون جواد منصوری و هادی شمس حائری (6) در ارتباط بودم .
با گذشت چند ماه من رابط بین دو کلاس از کلاس های حزب شدم ، رفته رفته علاقه ام به حزب و کارهای تشکیلاتی بیشتر شد ، به خاطر اعتقاد شدیدی که به حزب داشتم قسمتی از حقوق ( 450 تومان ) معلمی را به آنها می دادم و معتقد بودم با همین کمک ها و فعالیت ها حزب می تواند سریع تر به اهدافش برسد .
به این ترتیب تمام زندگی ام در آن مقطع سنی و شور جوانی تحت الشعاع مسائل حزب بود ، سعی می کردم هر کاری که انجام می دهم و هر جا که می روم مصالح و منافع حزب را در نظر بگیرم .
به خاطر دارم که در شهریور سال 44 یک ما قبل از کشف حزب ، برای کاری شخصی به جنوب کشور یعنی بندرعباس رفتم ، در این فرصت به دست آمده راههای ورود و خروج شهر ، آبراهه های خلیج فارس و نحوه تردد و بارگیری کشتی ها و لنج ها را برای ورود اسلحه بررسی کردم ، برخی از اماکن شهری و افرادی را که دارای زمینه های انقلابی و مبارزاتی بودند نیز شناسایی کردم ، آن قدر در این کار دقیق شدم که شاید کار اصلی ام تحت الشعاع این بررسی ها قرار گرفت .
حزب ملل اسلامی و فعالیت ها و تلاش هایی که برای آن می کردم یکی از برگ های زرین زندگیم می باشد ، گرچه عمر فعالیت این حزب کوتاه بود ولی تأثیر آن بر افکار و بینش اعضا عمیق بود به طوری که اغلب افراد آن پس از آزادی از زندان همچنان در راه مبارزه با رژیم طاغوت باقی ماندند و حتی حرکت های نو و تازه ای را هدایت و رهبری کردند .
پاورقی ها _____________________
1- سید محمد میر محمد صادقی ، فرزند مجتبی متولد 1325 از اصفهان بود ، وی در خانواده ای متوسط به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در اصفهان به پایان رساند . در سال 1337 با خانواده خود به تهران آمدند و در سال های 42 _ 1340 با شروع نهضت امام و با مطالعه کتب سید قطب با مفاهیم سیاسی و اسلامی آشنا شد .
تا قبل از 15 خرداد 42 علاوه بر گذراندن دوره تحصیلی متوسطه ، در جلسات انجمن حجتیه شرکت می کرد و با وجود مخالفت های انجمن با فعالیت های سیاسی در جلسات و گفتگوهای سیاسی حضور می یافت و به عضویت حزب ملل اسلامی نیز در آمده بود .
پس از قیام 15 خرداد کاملاً از انجمن کناره گیری نمو و به جذب جوانان انقلابی و مسلمان به حزب ملل اسلامی همت گماشت ، میر محمد صادقی پس از کشف حزب همراه رهبر و سایر اعضای آن دستگیر شد . او در دادگاه بدوی به 15 سال زندان و در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد .
اما در سال 1346 مصادف با تاجگذاری شاه و به دلیل فشاری که آیت الله حکیم برای آزادی زندانیان مسلمان به رژیم وارد کرد ، کلیه افراد محکوم به زندان ابد ، زندان شان به 15 سال تقلیل یافت . او در فروردین سال 47 به زندان شهربانی بیرجند تبعید شد و در خرداد 48 باز به تهران منتقل شد .
او در سال 52 آزاد و بلافاصله به دانشگاه ( مدرسه عالی برنامه ریزی و کاربرد کامپیوتر ) راه یافت و در سال 1355 تحصیلات خود را در رشته آنالیز سیستم ها به پایان رساند و در سال 56 به دوره فوق لیسانس راه یافت .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت هایی مانند وزارت کار ، معاونت وزیر کشاورزی ، مسئول شیلات ، سرپرستی شرکت سرمایه گذاری شاهد وابسته به بنیاد شهید را به عهده داشت .
2- حجت الاسلام و المسلمین آقای ناظم الشریعه ، فردی متدین و منصف به مکارم اخلاق و اهل حال بود ، مردم برای سؤال های شرعی و دینی کسب تفأل و استخاره به او مراجعه می کردند ، او نیز در حل مسائل و مشکلات مردم و راهنمایی آنها در زندگی کوشش فراوانی می کرد .
3- آقای سید محمد میر محمد صادقی در خاطرات خود می گوید :.... داستان دعوت از آقای احمد احمد به حزب خیلی جالب است ... ما وقتی از دیدار با امام (ره) از قم به تهران باز گشتیم مدتی بعد من آقای احمد احمد را به حزب دعوت کردم . تا آن موقع با هم اعلامیه پخش می کردیم ، یعنی یکی از کسانی که ما اعلامیه ها را از او می گرفتیم آقای احمد بود ....
با وجود این که من با او دوست بودم ، اما همیشه احتیاط می کردم ، زیرا اولاً با او اختلاف سنی داشتم ثانیاً با توجه به ارتباطاتی که او از طریق خویش با هیئت مؤتلفه داشت یعنی ممکن بود از یک طرف غرور و از طرفی دیگر آن ارتباطات منجر بشود که نپذیرد . ولی پس از آن جلسه ( دیدار با امام ) موقعیت خیلی خوبی پیش آمد و نشستیم با او صحبت و به حزب دعوتش کردیم ، آقای احمد احمد هم پذیرفتند و در واقع یکی از اعضای حزب شدند .
آرشیو واحد تاریخ شفاهی ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
4- حزب ملل اسلامی ، سازمان و تشکیلاتی سیاسی بود که مرامی فکری و انقلابی داشت و از مشی مسلحانه برخودار بود . اولین جلسه کمیته مرکزی حزب در اسفند سال 1340 به رهبری آقای سید محمد کاظم موسوی بجنوردی تشکیل شد . اساس و برنامه کار حزب بر محور ایجاد حکومت اسلامی استوار و برنامه هایش در عرصه های اقتصادی ، قضایی ، فرهنگی و سیاست خارجی در 65 ماده مدون شده بود .
روش کار و برنامه عملی تحقق اصول و نیل به اهداف ، بر قیام مسلحانه و درگیری نظامی با رژیم پهلوی بود . فعالیت تشکیلاتی حزب به سه مرحله تقسیم شده بود : 1 _ مرحله ازدیاد و تعلیم ( رشد کمی و آموزش ) ، 2 _ مرحله استعداد ( آمادگی رزمی ) ، 3 _ مرحله ظهور ( مبارزه علنی ) که دارای سه مرتبه بود : مرتبه اول اعلام موجودیت حزب و دعوت مردم به مبارزه مسلحانه علنی ، مرحله دوم ارعاب و عملیات تخریبی در دستگاه های مهم دولتی از قبیل مجلس ، وزارتخانه ها و مراکز دولتی ، مرحله سوم ، آغاز مبارزه مسلحانه تمام عیار تا پیروزی و برقراری حکومت اسلامی .
حزب دارای ماهنامه ای به نام " خلق " و پرچمی سرخ با ستاره ای 8 پر در داخل یک دایره سفید بود ، در نمودار سازمانی حزب ، رهبر حزب و کمیته مرکزی در رأس قرار داشت ، این کمیته چند شبکه را هدایت می کرد و هر شبکه از دو گروه و هر گروه از یک دسته تشکیل می شد و هر دسته دارای دو شاخه بود که هر شاخه در ذیل خود دو واحد داشت و هر واحد با دو مدرسه در ارتباط بود و آخرالامر در هر مدرسه چند کلاس حزبی وجود داشت .
رهبر حزب سید محمد کاظم موسوی بجنوردی و دبیر آن حسن حامد عزیزی و مسئول امور مالی آن سید محمد سید محمودی قمی ( طباطبایی ) بود ، گفتنی است در حکومت اسلامی که مد نظر حزب ملل اسلامی بود دو مجلس ، مجلس بزرگان ( مجتهدین عادل ) و مجلس مردم ( نمایندگان انتخابی مردم ) پیش بینی شده بود .
5- ماهنامه خلق ارگان رسمی حزب ملل اسلامی بود که توسط کمیته مرکزی تنظیم و به واحدها و شاخه ها ارائه می شد ، اولین شماره این ماهنامه در بهمن سال 1343 منتشر و تا 9 شماره ادامه یافت . در این ماهنامه مطالب در جهت تقویت افکار انقلابی و اسلامی و نیز توجیه مشی مسلحانه تنظیم می شد ، در آن مقالاتی نیز درباره مبارزات سایر ملل و حکومت های مشابه دیده می شد .
6- هادی شمس حائری فرزند روحانی معروف همدان شیخ تقی ( علی ) زنجانی در سال 1322 متولد شد او از سنین نوجوانی با مسائل سیاسی آشنا شد ، وی مدت کوتاهی در انجمن حجتیه به فعالیت پرداخت و در سال 1343 جذب حزب ملل اسلامی شد و پس از دستگیری به 4 سال زندان محکوم شد .
او در سال 1346 از زندان آزاد شد و به عضویت حزب الله در آمد و پس از ادغام حزب الله در سازمان مجاهدین وی نیز در سال 1350 جذب سازمان شد ، به دنبال انحراف سازمان در سال 54 ، تغییر ایدئولوژی داد و مارکسیست شد .
یک سال بعد در اثر کنترل تلفن توسط ساواک دستگیر و به زندان اوین منتقل شد ، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و به فعالیت خود در سازمان مجاهدین ( منافقین ) ادامه داد و رویاروی انقلاب اسلامی قرار گرفت .
و در سال 1360 به دستور سازمان از ایران خارج شد ، او در سال های بعد به رده های بالای سازمان رسید ، وی در سال 1370 به دنبال بروز اختلاف با سازمان از آن جدا شد ، وی اکنون در کشور هلند زندگی می کند .
دسته ها : خاطرات
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
در اوایل بهمن ماه پس از 100 روز سکوت مطبوعاتی ، رژیم با جار و جنجال زیاد و در سطحی وسیع اخبار کشف حزب ملل اسلامی را منتشر کرد و عکس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد . ( اسناد شماره 1 و 2 ) . با غوغا سالاری در مطبوعات بچه ها دریافتند به زودی دادگاه تشکیل خواهد شد ، از این رو بچه ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظیم دفاعیه بحث و مشورت کردند ، تقریباً برای هر فرد مشخص شد که چگونه دفاع خود را شروع کند ، به اوج برساند و بعد به پایان برد . قرار بر این شد که هر کس تنها از خود دفاع کند و مسئولیت کارهای دیگری را به عهده نگیرد ، بنابراین شد که دفاعیه ها مکتوب باشد .(1)
بچه ها دفاعیه را نوشتند ، یکی از یکی تندتر و شدیدتر . ما که می دانستیم حکم مان به اعدام نخواهد رسید در بیان حرف ها و نظرات مان هیچ نوع ملاحظه ای نکردیم ، این اندیشه بین بچه ها حاکم بود که اگر در دادگاه کوتاه بیایند و شکست بخورند شکست آنها به منزله شکست مسلمانان و خیانت به اسلام است ، بچه ها بر خود واجب می دانستند که از مواضع شان سرسختانه دفاع کنند و الگو و سرمشقی برای سایر افرادی که در آینده قدم در راه مبارزه اسلامی می گذارند باشند .
جالب این که در دادگاه مشخص شد که رژیم و عوامل آن بر عکس ما ، با این خیال واهی که دستگیر شدگان حرفی برای گفتن ندارند دادگاه را تشکیل دادند . به همین خاطر با حضور عده ای خبرنگار نیز موافقت شده بود ، بعد که متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگیری کرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعکس کردند . شانزدهم بهمن ماه سال 1344 اولین دادگاه محاکمه 55 نفر از اعضای حزب 2 در محل آمفی تئاتر ( باشگاه افسران ) پادگان جمشیدیه به ریاست سرتیپ تاج الدینی و به دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد . (2 )
همه ما را به صف وارد دادگاه کردند ، بعد از تشریفات مقدماتی به اصطلاح تفهیم اتهام شد ، عمده اتهام وارده اقدام علیه امنیت کشور بود ، در کیفر خواست برای 8 نفر کادر مرکزی تقاضای اعدام شده بود و برای بقیه از 3 تا 10 سال زندان در نظر گرفته بودند .
ما از کادر مرکزی خواستیم که دفاع قانونی کنند ، پس از متهمین یک به یک شروع به خواندن دفاعیه های خود کردند ، دفاعیات حاوی مطالب انقلابی و اعتقادی بود که با لحن حماسی بیان می شد ، اغلب آنان به آیات قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) استناد می شد و در مطلع دفاعیه به عدم صلاحیت دادگاه اشاره می شد .
وقتی رژیم با سرسختی بچه ها در دفاع مواجه شد ، در روزهای بعدی برپایی دادگاه ، به آنها مراجعه کرد و وعده های بسیاری از جمله تخفیف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرمیت می داد ، ولی فریب ها و کیدهای آنان با هوشیاری بچه ها نقش بر آب می شد .
صحنه های شورانگیز و حماسی که از خواندن دفاعیات انقلابی پدید آمد به هیچ وجه قابل وصف نیست ، آنچه که تا کنون درباره آن گفته یا نوشته شده است ، خیلی ناچیزتر از واقعیتی است که رخ داد ، گوشه هایی از این صحنه های بی بدیل و زیبا را برایتان بیان می کنم .
دفاعیه آقای محمد جواد حجتی کرمانی از جمله محکمترین و رسوا کننده ترین دفاعیه هایی بود که بیان شد ، لایحه دفاعیه وی مشتمل بر چندین صفحه بود که از آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) ، اشعار حماسی و جملات انقلابی تشکیل شده بود .
با قرائت این دفاعیه ترس بر عوامل دادگاه حاکم شد ، رئیس دادگاه چندین باز سعی کرد تا آقای حجتی کرمانی را از خواندن باز دارد ، ولی او شجاعانه تا به آخر همه را خواند ، رئیس دادگاه در پایان متن برآشفت و گفت : " من اگر می توانستم می دادم این آشیخ را تیر بارانش کنند ! "
دفاع زیبا و بزرگ سید کیوان مهشید (3)در سکوتش بود ، او به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و به رسمیت نشناختن آن هیچ نگفت و سکوت کرد ، سکوت او از بسیاری فریادها و صداها پرمعناتر بود ، به همین خاطر محکومیت او نسبت به حضور و فعالیتش در حزب خیلی بیشتر شد .
آقای ابوالحسن فلاحتی حدود ده دقیقه صفحه دفاعیه تنظیم کرده بود ، با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود که ناگهان ما احساس کردیم موضوع بحث عوض شد . رئیس دادگاه پرسید : " آقا جان ! مگر خودت ننوشتی ؟ " او به زبان شمالی پاسخ گفت : " چرا خودم نوشتم ، اما خط را گم کرده ام . " که همه زدند زیر خنده و دادگاه از حالت عادی خارج شد و رئیس دادگاه تذکر به سکوت داد .
خانواده محمد باقر عباسی (4) نیز به وکیل تسخیری مراجعه و مقداری پول پرداخته بودند تا او کمی غلیظ تر از باقر دفاع کند ، هنگامی که وکیل از وی دفاع می کرد گفت : " این بچه نوجوان 13 یا 14 سال (!) بیشتر ندارد ، او گمراه شده و فریب دیگران را خورده است ، آخر حیف نیست نوجوانی مثل او در زندان باشد ، ما اصلاً نباید او را به دادگاه می آوردیم باید همان جایی که دستگیر شد آزادش می کردند و می رفت . " ( نقل به مضمون )
وکیل که نامش سلطانی بود چنان با شور و حرارت سخن می گفت که ناگهان دندان های مصنوعی اش به بیرون پرت شد ، رئیس دادگاه با صحبت های وکیل فکر کرد که باقر واقعاً یک نوجوان کوچک ، ضعیف الجثه 13 یا 14 ساله است ، لذا از او خواست که برخیزد و بایستد .
قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمی آمد ، او یواش یواش بلند شد و تمام قد ایستاد ، رئیس دادگاه که تعجب کرده بود پرسید که آقای وکیل ! این را می گویی که بچه مدرسه ای است و نباید می آوردیمش دادگاه ؟ !
آقای محمد باقر صنوبری (5)به عنوان اولین فرد دستگیر شده حزب در آن زمان زیر 18 سال سن داشت ، او با صدایی غرا و محکم در دفاع از خود گفت : " من وکیل تسخیری را قبول ندارم ، حرف های را که می زند اصلاً حرف ما نیست ، او دارد حرف خودش را می زند ، حرف ما اسلام است .... شما در مکانی نشسته اید صلاحیت ندارید و جای شما نیست ، شما نه تنها اسلامی نیستید بلکه از اسلام به دور هستید ... " ( نقل به مضمون ) با این خطابه و دفاعیه جوان 18 ساله دادگاه سراسر شور و احساس و غیرت شد .
آقای جواد منصوری (6) نیز در دفاعیه خود گفت : " که ما برای خدا قیام کردیم و مطمئن هستیم که خدا هم ما را کمک خواهد کرد که ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم . "
و من هم در ابتدا اعلام کردم که دادگاه صالح نیست و آن را به رسمیت نمی شناسم ، از این رو سکوت کردم و دیگر هر چه از من در تأیید یا رد اتهاماتم سؤال می شد ، جواب نگفتم .
آنچه که به یاد ماندنی است طنین صلوات های بچه ها پس از قرائت هر دفاعیه در سالن دادگاه بود ، دادگاه بدوی بیش از بیست روز به طول انجامید و در پایان احکام زیر را صادر کردند .
رهبر حزب به اعدام ، حسن حامد عزیزی و سید محمد سید محمودی به حبس ابد ، 5 نفر دیگر کادر مرکزی حزب به 15 سال زندان ، 3 نفر به 8 سال زندان ، 4 نفر به 5 سال زندان ، 7 نفر به 4 سال زندان ، 3 نفر به 5/3 سال زندان و من به همراه 29 نفر دیگر به 3 سال زندان محکوم شدیم ، بلافاصله نسبت به احکام صادره اعتراض کردیم .
پس از اعتراض ما دادگاه تجدید نظر در فروردین سال 1345 به ریاست تیمسار مروستی و دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد ، رژیم بر این خیال واهی بود که با صدور رأی های مجازات در دادگاه بدوی ، متهمین متنبه شده و دیگر در این محکمه از خود نرمش و کرنش نشان خواهند داد ، اما آنچه که در این دادگاه رخ داد خلاف خیال و تصور آنها بود .
دادگاه تجدید نظر نیز چون دادگاه بدوی به صحنه کارزار و دفاع از اسلام و حیثیت مسلمین تبدیل شد ، بچه ها که تجربه دادگاه پیشین را داشتند با روحیه ای مضاعف پای به محکمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانی آتشین تند و انقلابی و در عین حال منطقی به دفاع از خود و آرمان هایشان پرداختند .
آقای محمد جواد حجتی کرمانی این باز نیز به دفاع سخت و ستم ستیز خود عوامل رژیم در بیدادگاه را مأیوس کرد و کارنامه ممتازی را به جای گذاشت . من که در دادگاه قبلی سکوت پیشه کرده بودم این بار لایحه ای تنظیم کرده و آن را در صحن دادگاه قرائت کردم .
متن دفاعیه من با سه قسمت آخر از سه آیه از سوره مائده شروع می شد : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم .... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون ... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون . " (7) بعد گفتم که من اصلاً شما را به رسمیت نمی شناسم و صلاحیت قاضی و دادگاه را قبول ندارم ، ما مسلمانیم و متدین و با این شرایطی که در این دادگاه حاکم است شما نمی توانید ما را محاکمه کنید و ...."
شور و احساسات مبارزین انقلاب در این دادگاه وصف ناشدنی است ، آنچنان که رئیس و سایر عوامل دادگاه از شدت عصبانیت به جای تخفیف احکام صادره در دادگاه بدوی ، آنها را تشدید کردند . در این میان مدت محکومیت من از 3 سال به 4 سال افزایش یافت از این رو به خاطر صدور این احکام تشدید شده نام دادگاه تجدید نظر برای ما به تشدید نظر تغییر یافت .
از صحنه های بیاد ماندنی روزهای بیدادگاه تجدید نظر ، روزی بود که تیمسار مروستی مشغول محاکمه اعضای حزب بود و مرحوم ناصر نراقی شروع به نقاشی چهره خبیث او کرد ، این کاریکاتور نشان می داد که مروستی با انگشتان خونین یکی از بچه های حزب ( آقای موسوی بجنوردی ) را به پنجه گرفته است . یکی از مأمورین که متوجه این تصویر شده بود عمل ناصر را لو داده و موجب خنده حضار و عصبانیت مروستی شد .
دادگاه تجدید نظر پس از سه روز به کار خود پایان داد و آرای قطعی یک یک بچه ها را صادر کرد ، پس از پایان قرائت احکام ، بچه ها در یک اقدام هماهنگ و رهبری آقای محمد جواد حجتی کرمانی یک صدا و بلند فریاد زدند : " الله مولانا و لا مولی لکم . " (8)
پاورقی ها ______________________
1- چند روز قبل از شروع دادگاه آقای احمد دست خطی به یادگار تقدیم آقای محمد باقر صنوبری می کند که نشانگر نگاه و موضع او به دادگاه زندان و راه طی شده است . ( سند شماره 3 )
2- 55 نفر عبارت بودند از : 1 _ سید محمد کاظم موسوی بجنوردی ، 2 _ حسن حامد عزیزی ، 3 _ سید محمد سید محمودی قمی ، 4 _ محمد پیران ، 5 _ عباسعلی مظاهری ، 6 _ ابوالقاسم سرحدی زاده 7 _ سید علی نور صادقی ، 8 _ سید محمد میر محمد صادقی ، 9 _ محمد باقر عباسی ، 10 _ ناصر نراقی ، 11 _ محمد علی جمالیان ، 12 _ جواد منصوری ، 13 _ محمد جواد حجتی کرمانی ، 14 _ احمد احمد ، 15 _ حمید خان محمد ، 16 _ احمد شیرینی ، 17 _ احمد منصوری ، 18 _ محمد باقر صنوبری ، 19 _ عباس دوز دوزانی ، 20 _ سید فخرالدین پیشوایی ، 21 _ مرتضی حاجی ، 22 _ سید اصغر قریشی ، 23 _ حسین روان پاک ، 24 _ سید جمال نیکو قدم ، 25 _ عباس سعیدی ، 26 _ محمد تقی شالچی ، 27 _ سید هادی شمس حائری ، 28 _ اکبر اورامی 29 _ احمد تقوی ، 30 _ عباس آقا زمانی ، 31 _ محمد صادق عباسی ، 32 _ محمد کاظم سیفیان ، 33 _ حسن طباطبایی ، 34 _ محسن حاجی مهدی ، 35 _ محمد حسن ابن الرضا ، 36 _ ابوالحسن فلاحتی ، 37 _ احمد روحی ، 38 _ علی اکبر محسن رحیم پور ، 39 _ محمد صادق رئیس دانایی ، 40 _ کیوان مهشید ، 41 _ علیرضا سپاسی آشتیانی ، 42 _ محسن رحیم پور ، 43 _ یوسف رشیدی ، 44 _ امیر سرحدی زاده ، 45 _ حسین سرحدی زاده ، 46 _ رمضان سلطانی ، 47 _ رضا ابوالحسن اخوان ، 48 _ رضا اژئیان ، 49 _ علی اکبر صلاحمند ، 50 _ داود رضایی بزرگ ، 51 _ احسان الله محبوب ،52 _ محمد حسین شهری ، 53 _ احمد آقا زمانی ، 54 _ محمد بابایی ، 55 _ علی اصغر رفیعی ( اهل کسب ) . ( اسناد شماره 1 ، 2 ، 4 )
3- سید کیوان مهشید فرزند سید اسماعیل در سال 1322 در تهران متولد شد ، او جوانی فعال ، متدین ، اهل مطالعه و عبادت بود . او در ماه های رجب ، شعبان و رمضان حدود 100 روز روزه می گرفت ، کیوان مهشید هنگام دستگیری دانشجوی رشته علوم بود و در دادگاه تجدید نظر به 10 سال زندان محکوم شد .
وی علاقه زیادی به یادگیری زبان داشت و در زندان دائم کتاب در دستش بود و با خود به این طرف و آن طرف می برد ، بعدها در زندان از مسلمانها برید و نسبت به نماز و احکام و اصول اسلامی بی اعتنا شد و گرایش های چپی و مارکسیستی پیدا کرد . او بعد از پیروزی انقلاب به جرم فعالیت در کادرهای سری حزب توده دستگیر ، زندانی و بعد اعدام شد .
4- محمد باقر عباسی ، فرزند حسین علی در سال 1325 در شهر قم متولد شد ، او هنگام دستگیری دانش آموز دبیرستان بود ، وی یکی از عاملین ترور سرتیب طاهری در مرداد ماه سال 1351 است و به همین خاطر در دی ماه همان سال به همراه محمد مفیدی اعدام و به درجه رفیع شهادت رسید .
5- محمد باقر صنوبری در سال 1326 در خانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد ، بافت مذهبی و عرفانی خانواده علاوه بر پرورش و تربیت اسلامی او را به کانون ها و مجامع سیاسی مذهبی هدایت کرد . از این رو زندگی آقای صنوبری به دو بخش عرفانی و سیاسی قابل تقسیم شد . او در زندگی عرفانی خود از محضر استادان و عالمان عرفانی شیعه چون پدرش حاج میرزا ابوالفضل صنوبری ، مرحوم آشیخ عباس استاد ولی ، حاج شیخ محمد شریف رازی ، مرحوم شیخ عبدالکریم حامد قزوینی ( که هر چهار بزرگوار از شاگردان و یاران استاد بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان ( خیاط ) می باشند ) بهره وافر برد . زندگی سیاسی وی با پای گذاشتن در انجمن حجتیه به مدت خیلی کوتاه و آشنا شدن با برخی دوستان شروع شد ، صنوبری بعد از آشنایی با دوستان جدید در انجمن به حزب ملل اسلامی دعوت شد ، در مهر ماه سال 44 بر اثر یک حادثه غیر مترقبه به دست کلانتری شهر ری دستگیر شد و به مدت حدود 3 سال در زندان به سر برد . پس از آزادی به مبارزات خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن به زندگی عرفانی خود توجه بیشتری نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمان های امام خمینی (ره) و حضور در صحنه های مؤثر نظام اسلامی از پذیرش مناصب و مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز کرد و به حرفه سابقش ( سراجی ) پرداخت .
6- جواد منصوری فرزند ماشاء الله در سال 1324 در شهر کاشان متولد شد ، محیط مذهبی خانواده در تکوین شخصیت وی سهم بسزایی داشت ، او در سنین کودکی به همراه خانواده به تهران آمد ، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه نوشیروان به پایان رساند ، پس از آن به کار در بازار پرداخت و شب ها در مسجد محمدی به فراگیری برخی دروس ابتدایی حوزه مبادرت کرد و پس از یک سال وقفه در تحصیل برای طی دوره دبیرستان به مدرسه علوی رفت .
وی در کنار تحصیل فعالیت هایی را در انجمن اسلامی دانش آموزان آغاز کرد و مدت کوتاهی به انجمن حجتیه پیوست ، در آنجا با آقای میر محمد صادقی آشنا و به حزب ملل اسلامی جذب شد .
آقای منصوری قبل از این که تحصیلات متوسطه را به پایان برساند همراه برادرش احمد و سایر اعضای حزب در مهر ماه سال 44 دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد ، پس از تخفیف محکومیت در اسفند سال 47 از زندان آزاد گشت .
منصوری در این دوره از زندان و زندان های بعدی خود از هر امکانی برای سازندگی و پرورش خود استفاده کرد ، او فردی متخلق به اخلاق اسلامی ، آشنا به علوم قرآنی بود و توانست به همراه برادرش احمد دیپلم خود را در زندان بگیرد .
منصوری در سال 48 به حوزه مرکزی گروه حزب الله وارد شد ولی پس از ادغام این گروه با سازمان مجاهدین خلق در نیمه دوم سال 1350 از آن کناره گرفت ، او توانست محدودیت های ساواک را در هم شکسته و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شده و لیسانس خود را در رشته علوم اقتصادی اخذ کند .
منصوری مجدداً در خرداد سال 1351 توسط ساواک دستگیر و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه ای از خود نشان دهد و مأمورین ساواک را از خود مأیوس کند و در طول این دوره از زندان با مطالعات وسیع خود به عنوان یک نظریه پرداز به مخالفت با مارکسیست ها پرداخت .
او در فروردین سال 1353 در زندان توسط فردی به نام داوود محبوب مجاز از ناحیه سر و کمر با یک دمبل ( وزنه ) مورد سوء قصد قرار گرفت و خوشبختانه پس از مداوا از این حادثه شوم نجات یافت .
علت و انگیزه این حمله به آقای منصوری مشخص نیست ، آنچه که مسلم است محبوب مجاز به خاطر شکنجه های فراوان ساواک دچار اختلالات روحی و روانی بود ، منصوری به خاطر حفظ روند انقلابی خود به جاهای مختلف از جمله کرمانشاه و مشهد تبعید شد و سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان مشهد آزاد شد .
مسئولیت های منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از : اولین فرمانده سپاه پاسداران ، معاون فرهنگی وزارت امور خارجه ، سفیر ایران در پاکستان ، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی و ....
او در سال 1360 توسط سازمان منافقین ترور شد که با وجود اصابت 13 گلوله به وی خوشبختانه نجات یافت ، او اکنون مشاور پژوهشی و تحقیقی وزارت امور خارجه است ، از وی تا کنون آثاری چون " استقلال ، فرهنگ و توسعه " ، " سیر تکوینی انقلاب اسلامی " و " قیام 15 خرداد 1342 " به چاپ رسیده است .
7- آیات 44 و 45 و 47 از سوره مائده ، یعنی ... هر کسی بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از کافران خواهد بود .... هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از ستمکاران خواهد بود ... هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از فاسقان خواهد بود .
8- در جنگ بدر مشرکین شعار " نحن لنا العزی و لا عزی لکم " را به معنای بت عزی برای ماست و برای شما نیست

خاطرات احمد احمد

«محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی»

قسمت شانزدهم

 

به کوشش محسن کاظمی
در اوایل بهمن ماه پس از 100 روز سکوت مطبوعاتی ، رژیم با جار و جنجال زیاد و در سطحی وسیع اخبار کشف حزب ملل اسلامی را منتشر کرد و عکس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد . ( اسناد شماره 1 و 2 ) . با غوغا سالاری در مطبوعات بچه ها دریافتند به زودی دادگاه تشکیل خواهد شد ، از این رو بچه ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظیم دفاعیه بحث و مشورت کردند ، تقریباً برای هر فرد مشخص شد که چگونه دفاع خود را شروع کند ، به اوج برساند و بعد به پایان برد . قرار بر این شد که هر کس تنها از خود دفاع کند و مسئولیت کارهای دیگری را به عهده نگیرد ، بنابراین شد که دفاعیه ها مکتوب باشد .(1)
بچه ها دفاعیه را نوشتند ، یکی از یکی تندتر و شدیدتر . ما که می دانستیم حکم مان به اعدام نخواهد رسید در بیان حرف ها و نظرات مان هیچ نوع ملاحظه ای نکردیم ، این اندیشه بین بچه ها حاکم بود که اگر در دادگاه کوتاه بیایند و شکست بخورند شکست آنها به منزله شکست مسلمانان و خیانت به اسلام است ، بچه ها بر خود واجب می دانستند که از مواضع شان سرسختانه دفاع کنند و الگو و سرمشقی برای سایر افرادی که در آینده قدم در راه مبارزه اسلامی می گذارند باشند .
جالب این که در دادگاه مشخص شد که رژیم و عوامل آن بر عکس ما ، با این خیال واهی که دستگیر شدگان حرفی برای گفتن ندارند دادگاه را تشکیل دادند . به همین خاطر با حضور عده ای خبرنگار نیز موافقت شده بود ، بعد که متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگیری کرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعکس کردند . شانزدهم بهمن ماه سال 1344 اولین دادگاه محاکمه 55 نفر از اعضای حزب 2 در محل آمفی تئاتر ( باشگاه افسران ) پادگان جمشیدیه به ریاست سرتیپ تاج الدینی و به دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد . (2 )
همه ما را به صف وارد دادگاه کردند ، بعد از تشریفات مقدماتی به اصطلاح تفهیم اتهام شد ، عمده اتهام وارده اقدام علیه امنیت کشور بود ، در کیفر خواست برای 8 نفر کادر مرکزی تقاضای اعدام شده بود و برای بقیه از 3 تا 10 سال زندان در نظر گرفته بودند .
ما از کادر مرکزی خواستیم که دفاع قانونی کنند ، پس از متهمین یک به یک شروع به خواندن دفاعیه های خود کردند ، دفاعیات حاوی مطالب انقلابی و اعتقادی بود که با لحن حماسی بیان می شد ، اغلب آنان به آیات قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) استناد می شد و در مطلع دفاعیه به عدم صلاحیت دادگاه اشاره می شد .
وقتی رژیم با سرسختی بچه ها در دفاع مواجه شد ، در روزهای بعدی برپایی دادگاه ، به آنها مراجعه کرد و وعده های بسیاری از جمله تخفیف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرمیت می داد ، ولی فریب ها و کیدهای آنان با هوشیاری بچه ها نقش بر آب می شد .
صحنه های شورانگیز و حماسی که از خواندن دفاعیات انقلابی پدید آمد به هیچ وجه قابل وصف نیست ، آنچه که تا کنون درباره آن گفته یا نوشته شده است ، خیلی ناچیزتر از واقعیتی است که رخ داد ، گوشه هایی از این صحنه های بی بدیل و زیبا را برایتان بیان می کنم .
دفاعیه آقای محمد جواد حجتی کرمانی از جمله محکمترین و رسوا کننده ترین دفاعیه هایی بود که بیان شد ، لایحه دفاعیه وی مشتمل بر چندین صفحه بود که از آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) ، اشعار حماسی و جملات انقلابی تشکیل شده بود .
با قرائت این دفاعیه ترس بر عوامل دادگاه حاکم شد ، رئیس دادگاه چندین باز سعی کرد تا آقای حجتی کرمانی را از خواندن باز دارد ، ولی او شجاعانه تا به آخر همه را خواند ، رئیس دادگاه در پایان متن برآشفت و گفت : " من اگر می توانستم می دادم این آشیخ را تیر بارانش کنند ! "
دفاع زیبا و بزرگ سید کیوان مهشید (3)در سکوتش بود ، او به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و به رسمیت نشناختن آن هیچ نگفت و سکوت کرد ، سکوت او از بسیاری فریادها و صداها پرمعناتر بود ، به همین خاطر محکومیت او نسبت به حضور و فعالیتش در حزب خیلی بیشتر شد .
آقای ابوالحسن فلاحتی حدود ده دقیقه صفحه دفاعیه تنظیم کرده بود ، با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود که ناگهان ما احساس کردیم موضوع بحث عوض شد . رئیس دادگاه پرسید : " آقا جان ! مگر خودت ننوشتی ؟ " او به زبان شمالی پاسخ گفت : " چرا خودم نوشتم ، اما خط را گم کرده ام . " که همه زدند زیر خنده و دادگاه از حالت عادی خارج شد و رئیس دادگاه تذکر به سکوت داد .
خانواده محمد باقر عباسی (4) نیز به وکیل تسخیری مراجعه و مقداری پول پرداخته بودند تا او کمی غلیظ تر از باقر دفاع کند ، هنگامی که وکیل از وی دفاع می کرد گفت : " این بچه نوجوان 13 یا 14 سال (!) بیشتر ندارد ، او گمراه شده و فریب دیگران را خورده است ، آخر حیف نیست نوجوانی مثل او در زندان باشد ، ما اصلاً نباید او را به دادگاه می آوردیم باید همان جایی که دستگیر شد آزادش می کردند و می رفت . " ( نقل به مضمون )
وکیل که نامش سلطانی بود چنان با شور و حرارت سخن می گفت که ناگهان دندان های مصنوعی اش به بیرون پرت شد ، رئیس دادگاه با صحبت های وکیل فکر کرد که باقر واقعاً یک نوجوان کوچک ، ضعیف الجثه 13 یا 14 ساله است ، لذا از او خواست که برخیزد و بایستد .
قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمی آمد ، او یواش یواش بلند شد و تمام قد ایستاد ، رئیس دادگاه که تعجب کرده بود پرسید که آقای وکیل ! این را می گویی که بچه مدرسه ای است و نباید می آوردیمش دادگاه ؟ !
آقای محمد باقر صنوبری (5)به عنوان اولین فرد دستگیر شده حزب در آن زمان زیر 18 سال سن داشت ، او با صدایی غرا و محکم در دفاع از خود گفت : " من وکیل تسخیری را قبول ندارم ، حرف های را که می زند اصلاً حرف ما نیست ، او دارد حرف خودش را می زند ، حرف ما اسلام است .... شما در مکانی نشسته اید صلاحیت ندارید و جای شما نیست ، شما نه تنها اسلامی نیستید بلکه از اسلام به دور هستید ... " ( نقل به مضمون ) با این خطابه و دفاعیه جوان 18 ساله دادگاه سراسر شور و احساس و غیرت شد .
آقای جواد منصوری (6) نیز در دفاعیه خود گفت : " که ما برای خدا قیام کردیم و مطمئن هستیم که خدا هم ما را کمک خواهد کرد که ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم . "
و من هم در ابتدا اعلام کردم که دادگاه صالح نیست و آن را به رسمیت نمی شناسم ، از این رو سکوت کردم و دیگر هر چه از من در تأیید یا رد اتهاماتم سؤال می شد ، جواب نگفتم .
آنچه که به یاد ماندنی است طنین صلوات های بچه ها پس از قرائت هر دفاعیه در سالن دادگاه بود ، دادگاه بدوی بیش از بیست روز به طول انجامید و در پایان احکام زیر را صادر کردند .
رهبر حزب به اعدام ، حسن حامد عزیزی و سید محمد سید محمودی به حبس ابد ، 5 نفر دیگر کادر مرکزی حزب به 15 سال زندان ، 3 نفر به 8 سال زندان ، 4 نفر به 5 سال زندان ، 7 نفر به 4 سال زندان ، 3 نفر به 5/3 سال زندان و من به همراه 29 نفر دیگر به 3 سال زندان محکوم شدیم ، بلافاصله نسبت به احکام صادره اعتراض کردیم .
پس از اعتراض ما دادگاه تجدید نظر در فروردین سال 1345 به ریاست تیمسار مروستی و دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد ، رژیم بر این خیال واهی بود که با صدور رأی های مجازات در دادگاه بدوی ، متهمین متنبه شده و دیگر در این محکمه از خود نرمش و کرنش نشان خواهند داد ، اما آنچه که در این دادگاه رخ داد خلاف خیال و تصور آنها بود .
دادگاه تجدید نظر نیز چون دادگاه بدوی به صحنه کارزار و دفاع از اسلام و حیثیت مسلمین تبدیل شد ، بچه ها که تجربه دادگاه پیشین را داشتند با روحیه ای مضاعف پای به محکمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانی آتشین تند و انقلابی و در عین حال منطقی به دفاع از خود و آرمان هایشان پرداختند .
آقای محمد جواد حجتی کرمانی این باز نیز به دفاع سخت و ستم ستیز خود عوامل رژیم در بیدادگاه را مأیوس کرد و کارنامه ممتازی را به جای گذاشت . من که در دادگاه قبلی سکوت پیشه کرده بودم این بار لایحه ای تنظیم کرده و آن را در صحن دادگاه قرائت کردم .
متن دفاعیه من با سه قسمت آخر از سه آیه از سوره مائده شروع می شد : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم .... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون ... و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون . " (7) بعد گفتم که من اصلاً شما را به رسمیت نمی شناسم و صلاحیت قاضی و دادگاه را قبول ندارم ، ما مسلمانیم و متدین و با این شرایطی که در این دادگاه حاکم است شما نمی توانید ما را محاکمه کنید و ...."
شور و احساسات مبارزین انقلاب در این دادگاه وصف ناشدنی است ، آنچنان که رئیس و سایر عوامل دادگاه از شدت عصبانیت به جای تخفیف احکام صادره در دادگاه بدوی ، آنها را تشدید کردند . در این میان مدت محکومیت من از 3 سال به 4 سال افزایش یافت از این رو به خاطر صدور این احکام تشدید شده نام دادگاه تجدید نظر برای ما به تشدید نظر تغییر یافت .
از صحنه های بیاد ماندنی روزهای بیدادگاه تجدید نظر ، روزی بود که تیمسار مروستی مشغول محاکمه اعضای حزب بود و مرحوم ناصر نراقی شروع به نقاشی چهره خبیث او کرد ، این کاریکاتور نشان می داد که مروستی با انگشتان خونین یکی از بچه های حزب ( آقای موسوی بجنوردی ) را به پنجه گرفته است . یکی از مأمورین که متوجه این تصویر شده بود عمل ناصر را لو داده و موجب خنده حضار و عصبانیت مروستی شد .
دادگاه تجدید نظر پس از سه روز به کار خود پایان داد و آرای قطعی یک یک بچه ها را صادر کرد ، پس از پایان قرائت احکام ، بچه ها در یک اقدام هماهنگ و رهبری آقای محمد جواد حجتی کرمانی یک صدا و بلند فریاد زدند : " الله مولانا و لا مولی لکم . " (8)
پاورقی ها ______________________
1- چند روز قبل از شروع دادگاه آقای احمد دست خطی به یادگار تقدیم آقای محمد باقر صنوبری می کند که نشانگر نگاه و موضع او به دادگاه زندان و راه طی شده است . ( سند شماره 3 )
2- 55 نفر عبارت بودند از : 1 _ سید محمد کاظم موسوی بجنوردی ، 2 _ حسن حامد عزیزی ، 3 _ سید محمد سید محمودی قمی ، 4 _ محمد پیران ، 5 _ عباسعلی مظاهری ، 6 _ ابوالقاسم سرحدی زاده 7 _ سید علی نور صادقی ، 8 _ سید محمد میر محمد صادقی ، 9 _ محمد باقر عباسی ، 10 _ ناصر نراقی ، 11 _ محمد علی جمالیان ، 12 _ جواد منصوری ، 13 _ محمد جواد حجتی کرمانی ، 14 _ احمد احمد ، 15 _ حمید خان محمد ، 16 _ احمد شیرینی ، 17 _ احمد منصوری ، 18 _ محمد باقر صنوبری ، 19 _ عباس دوز دوزانی ، 20 _ سید فخرالدین پیشوایی ، 21 _ مرتضی حاجی ، 22 _ سید اصغر قریشی ، 23 _ حسین روان پاک ، 24 _ سید جمال نیکو قدم ، 25 _ عباس سعیدی ، 26 _ محمد تقی شالچی ، 27 _ سید هادی شمس حائری ، 28 _ اکبر اورامی 29 _ احمد تقوی ، 30 _ عباس آقا زمانی ، 31 _ محمد صادق عباسی ، 32 _ محمد کاظم سیفیان ، 33 _ حسن طباطبایی ، 34 _ محسن حاجی مهدی ، 35 _ محمد حسن ابن الرضا ، 36 _ ابوالحسن فلاحتی ، 37 _ احمد روحی ، 38 _ علی اکبر محسن رحیم پور ، 39 _ محمد صادق رئیس دانایی ، 40 _ کیوان مهشید ، 41 _ علیرضا سپاسی آشتیانی ، 42 _ محسن رحیم پور ، 43 _ یوسف رشیدی ، 44 _ امیر سرحدی زاده ، 45 _ حسین سرحدی زاده ، 46 _ رمضان سلطانی ، 47 _ رضا ابوالحسن اخوان ، 48 _ رضا اژئیان ، 49 _ علی اکبر صلاحمند ، 50 _ داود رضایی بزرگ ، 51 _ احسان الله محبوب ،52 _ محمد حسین شهری ، 53 _ احمد آقا زمانی ، 54 _ محمد بابایی ، 55 _ علی اصغر رفیعی ( اهل کسب ) . ( اسناد شماره 1 ، 2 ، 4 )
3- سید کیوان مهشید فرزند سید اسماعیل در سال 1322 در تهران متولد شد ، او جوانی فعال ، متدین ، اهل مطالعه و عبادت بود . او در ماه های رجب ، شعبان و رمضان حدود 100 روز روزه می گرفت ، کیوان مهشید هنگام دستگیری دانشجوی رشته علوم بود و در دادگاه تجدید نظر به 10 سال زندان محکوم شد .
وی علاقه زیادی به یادگیری زبان داشت و در زندان دائم کتاب در دستش بود و با خود به این طرف و آن طرف می برد ، بعدها در زندان از مسلمانها برید و نسبت به نماز و احکام و اصول اسلامی بی اعتنا شد و گرایش های چپی و مارکسیستی پیدا کرد . او بعد از پیروزی انقلاب به جرم فعالیت در کادرهای سری حزب توده دستگیر ، زندانی و بعد اعدام شد .
4- محمد باقر عباسی ، فرزند حسین علی در سال 1325 در شهر قم متولد شد ، او هنگام دستگیری دانش آموز دبیرستان بود ، وی یکی از عاملین ترور سرتیب طاهری در مرداد ماه سال 1351 است و به همین خاطر در دی ماه همان سال به همراه محمد مفیدی اعدام و به درجه رفیع شهادت رسید .
5- محمد باقر صنوبری در سال 1326 در خانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد ، بافت مذهبی و عرفانی خانواده علاوه بر پرورش و تربیت اسلامی او را به کانون ها و مجامع سیاسی مذهبی هدایت کرد . از این رو زندگی آقای صنوبری به دو بخش عرفانی و سیاسی قابل تقسیم شد . او در زندگی عرفانی خود از محضر استادان و عالمان عرفانی شیعه چون پدرش حاج میرزا ابوالفضل صنوبری ، مرحوم آشیخ عباس استاد ولی ، حاج شیخ محمد شریف رازی ، مرحوم شیخ عبدالکریم حامد قزوینی ( که هر چهار بزرگوار از شاگردان و یاران استاد بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان ( خیاط ) می باشند ) بهره وافر برد . زندگی سیاسی وی با پای گذاشتن در انجمن حجتیه به مدت خیلی کوتاه و آشنا شدن با برخی دوستان شروع شد ، صنوبری بعد از آشنایی با دوستان جدید در انجمن به حزب ملل اسلامی دعوت شد ، در مهر ماه سال 44 بر اثر یک حادثه غیر مترقبه به دست کلانتری شهر ری دستگیر شد و به مدت حدود 3 سال در زندان به سر برد . پس از آزادی به مبارزات خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن به زندگی عرفانی خود توجه بیشتری نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمان های امام خمینی (ره) و حضور در صحنه های مؤثر نظام اسلامی از پذیرش مناصب و مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز کرد و به حرفه سابقش ( سراجی ) پرداخت .
6- جواد منصوری فرزند ماشاء الله در سال 1324 در شهر کاشان متولد شد ، محیط مذهبی خانواده در تکوین شخصیت وی سهم بسزایی داشت ، او در سنین کودکی به همراه خانواده به تهران آمد ، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه نوشیروان به پایان رساند ، پس از آن به کار در بازار پرداخت و شب ها در مسجد محمدی به فراگیری برخی دروس ابتدایی حوزه مبادرت کرد و پس از یک سال وقفه در تحصیل برای طی دوره دبیرستان به مدرسه علوی رفت .
وی در کنار تحصیل فعالیت هایی را در انجمن اسلامی دانش آموزان آغاز کرد و مدت کوتاهی به انجمن حجتیه پیوست ، در آنجا با آقای میر محمد صادقی آشنا و به حزب ملل اسلامی جذب شد .
آقای منصوری قبل از این که تحصیلات متوسطه را به پایان برساند همراه برادرش احمد و سایر اعضای حزب در مهر ماه سال 44 دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد ، پس از تخفیف محکومیت در اسفند سال 47 از زندان آزاد گشت .
منصوری در این دوره از زندان و زندان های بعدی خود از هر امکانی برای سازندگی و پرورش خود استفاده کرد ، او فردی متخلق به اخلاق اسلامی ، آشنا به علوم قرآنی بود و توانست به همراه برادرش احمد دیپلم خود را در زندان بگیرد .
منصوری در سال 48 به حوزه مرکزی گروه حزب الله وارد شد ولی پس از ادغام این گروه با سازمان مجاهدین خلق در نیمه دوم سال 1350 از آن کناره گرفت ، او توانست محدودیت های ساواک را در هم شکسته و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شده و لیسانس خود را در رشته علوم اقتصادی اخذ کند .
منصوری مجدداً در خرداد سال 1351 توسط ساواک دستگیر و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه ای از خود نشان دهد و مأمورین ساواک را از خود مأیوس کند و در طول این دوره از زندان با مطالعات وسیع خود به عنوان یک نظریه پرداز به مخالفت با مارکسیست ها پرداخت .
او در فروردین سال 1353 در زندان توسط فردی به نام داوود محبوب مجاز از ناحیه سر و کمر با یک دمبل ( وزنه ) مورد سوء قصد قرار گرفت و خوشبختانه پس از مداوا از این حادثه شوم نجات یافت .
علت و انگیزه این حمله به آقای منصوری مشخص نیست ، آنچه که مسلم است محبوب مجاز به خاطر شکنجه های فراوان ساواک دچار اختلالات روحی و روانی بود ، منصوری به خاطر حفظ روند انقلابی خود به جاهای مختلف از جمله کرمانشاه و مشهد تبعید شد و سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان مشهد آزاد شد .
مسئولیت های منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از : اولین فرمانده سپاه پاسداران ، معاون فرهنگی وزارت امور خارجه ، سفیر ایران در پاکستان ، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی و ....
او در سال 1360 توسط سازمان منافقین ترور شد که با وجود اصابت 13 گلوله به وی خوشبختانه نجات یافت ، او اکنون مشاور پژوهشی و تحقیقی وزارت امور خارجه است ، از وی تا کنون آثاری چون " استقلال ، فرهنگ و توسعه " ، " سیر تکوینی انقلاب اسلامی " و " قیام 15 خرداد 1342 " به چاپ رسیده است .
7- آیات 44 و 45 و 47 از سوره مائده ، یعنی ... هر کسی بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از کافران خواهد بود .... هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از ستمکاران خواهد بود ... هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از فاسقان خواهد بود .
8- در جنگ بدر مشرکین شعار " نحن لنا العزی و لا عزی لکم " را به معنای بت عزی برای ماست و برای شما نیست سر دادند ، مسلمین نیز به دستور پیامبر (ص) در جواب آنها گفتند : " الله مولانا و لا مولی لکم " یعنی خدا مولای ماست و مولای شما نیست .
دسته ها : خاطرات
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ، تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و ... می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ، مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16 سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت . (2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و ... بودیم . گاهی ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد ، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند ، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا ، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ، برخورد با سایر گروه ها و .... رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36 تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ، اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت ، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ، ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ، تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : " شما چه کار دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . "
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ، منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ، خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و ... به صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ، ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد ، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .

پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ، او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت ... سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد ، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : " .... در عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . " ( آرشیو واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ، او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد . او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ، وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر ، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و ...
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340 در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44 دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20 روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به " یوش " شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و ... با مرام و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال 1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . " یوش " نام روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ، گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و ح

 

خاطرات احمد احمد

(قسمت نوزدهم)

«جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان»

 

به کوشش محسن کاظمی
زندان شماره 3
بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ، تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و ... می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ، مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16 سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت . (2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و ... بودیم . گاهی ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد ، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند ، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا ، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ، برخورد با سایر گروه ها و .... رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36 تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ، اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت ، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ، ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ، تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : " شما چه کار دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . "
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ، منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ، خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و ... به صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ، ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد ، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .

پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ، او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت ... سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد ، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : " .... در عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . " ( آرشیو واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ، او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد . او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ، وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر ، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و ...
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340 در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44 دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20 روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به " یوش " شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و ... با مرام و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال 1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . " یوش " نام روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ، گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و حتی آهن ، اشیاء تیز و برنده ای درست می کردند که اصطلاحاً به آن " تیزی " می گفتند که گاه بسیار خطرناک بود .
دسته ها : خاطرات
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
دکتر ناصر باهنر فرزند شهید باهنر:
در مورد زندگی فرهنگی پدرم، موردی که قابل ذکر است و خودم هم تا حدودی در جریان آن بودم، مسئله تألیف کتب دینی برای مقاطع، ابتدایی تا انتهای دوره‌ی تربیت معلم و حتی کتب مربوط به دانشگاههاست. که آن کار عظیم، یکی از مهمترین عوامل بیدارکننده نسل جوان و آماده‌سازی‌شان برای حضور در صحنه‌های پرشکوه انقلاب اسلامی بود. پدرم به همراه شهید مظلوم بهشتی و بعضی دیگر از همکارانشان وارد آموزش و پرورش شدند. به این نیت که یک کار زیربنایی انجام دهند و یک تحول اساسی در فرهنگ جامعه ایران به وجود بیاورند. رژیم سابق در ابتدا متوجه این نیت نبود و لذا به ایشان و همکارانشان اجازه داد که برای کلیه مقاطع تحصیلی کتابهایی را تألیف کنند که به قول پدرم، آن کار به مدت 13 سال طول کشید.
 تألیف کتب درسی
من خاطرم هست که ایشان مرتب در حال گفتگو، بحث، مطالعه و تحقیق بودند، جلسات مختلفی داشتند، من گهگاهی همراهشان به اداره تحقیقات می‌رفتم و می‌دیدم که ایشان برای اینکه کتب موردنظر در بهترین کیفیت باشند چه مباحث طولانی با صاحب‌نظران فن داشتند. اگر کسی یک مرور کلی به فهرست کتب منتشره در آن زمان داشته باشد یا خودش در آن روزگار کتابها را مطالعه کرده باشد به خوبی به ارزش کار آن شهید پی خواهد برد. به جرات می‌توان گفت آن کتابها نقش تعیین کننده‌ای در آشنایی نسل جوان با معارف اسلام ناب محمدی(ص) داشته‌اند چرا که قبل از آن کتب دینی به گونه‌ای بود که نه تنها معارف اصیل اسلام را مطرح نمی‌کرد بلکه در صدد تحریف آنها هم بود. این فعالیت از حدود سالهای 1344 ، 1345 تا سال 1357 به طور مستمر ادامه داشت و تا سال 1360 هم آن کتابها در مدارس و دانشگاهها تدریس می‌شد.
خاطرم هست در سال 57 ایشان یک روز مرا صدا زدند و گفتند: ناصر، بیا یک چیز جالب نشانت بدهم. وقتی من خدمتشان رفتم یک کتاب دینی در دستشان دیدم که بخش اعظم آن را با خط قرمز علامت‌گذاری کرده بودند. پدرم گفت: اگر خط کشی این کتاب حذف شود، اجازه انتشار کتاب را می‌دهد. تفسیر آیات و احادیث بود که خط کشیده بودند. آنها تازه متوجه شده بودند که حتی در گزینش آیات و احادیث هم نکاتی مدنظر پدرم بوده است. آیات بیشتر مربوط به جهاد، قتال، مبارزه با طاغوت، امر به معروف و نهی از منکر بود، البته به فضل خداوند و پیروزی انقلاب اسلامی آن نیست شوم و تهدید جدی را از بین برد.
 تأسیس مدارس
فعالیت‌های دیگر فرهنگی‌شان تأسیس مدارس گوناگون بود. ایشان با داشتن تحصیلات عالیه، بدون هیچگونه ابایی دست به تأسیس مدارس در مقاطع گوناگون زدند. این مدارس بعدها توسعه یافتند و به صورت موسسات فرهنگی درآمدند، که از جمله آنها می‌توان به موسسه فرهنگی رفاه، کانون توحید، مدرسه مفید اشاره کرد. که ایشان بر اجرای کار موسسات مذکور نیز نظارت مستقیم داشتند.
 دفتر نشر فرهنگ اسلامی
کار مهم دیگری که ایشان انجام دادند تأسیس یک انتشارات بزرگ جهت چاپ کتابهای دینی بود به نام دفتر نشر فرهنگ اسلامی، که هم‌اکنون این موسسه به صورت گسترده و فعال مشغول فعالیت است و کتابهای اسلامی و تربیتی مختلفی را به چاپ می‌رساند.
 ارتباط با دانشجویان
ضمن آنکه پدرم در مقاطع گوناگون آموزشی، تدریس می‌کردند با دانشجویان روابط صمیمانه ای داشتند. حتی در دانشگاهها خاطرم هست که جلسات متعددی با دانشجویان داشتند و هرگاه از دانشگاههای مختلف کشور از ایشان برای سخنرانی دعوت می‌کردند با روی باز می‌پذیرفتند. بیشترین کسانی که دور ایشان جمع می‌شدند و مراوده داشتند دانشجویان و نسل جوان بودند و حتی مسائل شخصی‌شان را نیز با پدرم مطرح می‌کردند. خاطرم هست مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مورد پدرم فرمودند: شهید باهنر از جمله افرادی است که شخصیت ایشان ناشناخته باقی مانده است
 فعالیت‌های فرهنگی ایشان پس از انقلاب، ادامه فعالیت‌های قبلی‌شان بود. می‌توان به جرات گفت قسمت عمده عمر پدرم معطوف به فعالیت‌های فرهنگی بود. اگر نگاه کنید، می‌بینید که پس از انقلاب ایشان در سمتهای معاون وزیر آموزش و پرورش، وزارت آموزش و پرورش تا دوران نخست‌وزیری همچنان در زمینه تالیف کتب و نظارت بر تالیف کتب فعال بودند. یکی از مهمترین کارهای پدرم که از ابتکارات ایشان و شهید رجایی بود، تاسیس نهاد امور تربیتی در وزارت آموزش و پرورش بود خودشان در این باره گفتند:
بعد از انقلاب بنا بر ضرورتی که در اصلاح سیستم اداری و اجرایی کشور ملاحظه می‌کردیم، در کار وزارتخانه‌ها و سازمانهای مختلف اجرایی و اداری، نهادهای انقلابی را بوجود آوردیم. فی‌المثل در کنار ارتش، سپاه پاسداران به وجود آمد یا در کنار وزارتخانه‌هایی مانند نیرو، راه و ترابری و پست و تلگراف، جهاد بوجود آمد. برمبنای احساس این ضرورت و اینکه نمی‌شد نهادی در کنار آموزش و پرورش ایجاد کرد (البته مقوله‌ی نهضت سوادآموزی، جدای از این بحث است چرا که نهضت نیز، یک نهاد جهادی است) ما در دل وزارت آموزش و پرورش نهادی به وجود آوردیم به نام «نهاد امور تربیتی» که هدف از ایجاد آن، تزریق ایده و تفکر اسلامی و انقلابی در پیکره آموزش و پرورش بود تا از این طریق نیروهای مومن و مخلص جهت خدمت به نظام آموزشی کشور تربیت شوند. پدرم برای ایجاد و ارشاد این نهاد تلاش فوق‌العاده‌ای به همراه شهید رجایی به خرج دادند.
آقای هاشمی رفسنجانی جمله‌ای دارند در مورد پدرم که جالب است. ایشان فرمودند: ناشناخته‌ترین و مظلوم‌ترین شخصیت انقلاب، شهید باهنر بود. من از نزدیک شاهد زحمات و فعالیت‌های ایشان بودم و دلیل اینکه بسیاری از خدماتش ناشناخته مانده است این است که او کمتر حرف می‌زد و بیشتر عمل می‌کرد. از جمله فعالیت‌های پس از انقلاب ایشان، یکی هم حضور فعال در ستاد انقلاب فرهنگی بود، چرا که پس از امروز اثرات آن مجاهدتها و ایثارگریها را به وضوح می‌بینیم.
 تا آن زمان که پدرم وارد دانشگاه شد، کمتر کسی از روحانیون وارد دانشگاه شده بود که هم در امور مربوط به حوزه آشنایی داشته باشد و هم با سبک و روش‌های معمول دانشگاهی. در زمان پدرم بود که ایشان، شهید بهشتی، شهید مفتح یعنی عده‌ای که در حوزه‌ها تا مدارج بالای علمی تحصیل کرده بودند و به حدود اجتهاد رسیده بودند تصمیم گرفتند که وارد دانشگاهها شوند و در رشته‌های مختلف به تحصیل بپردازند. آشنایی روحانیون با دانشگاه موجب شد کسانی که در دانشگاهها علاقمند به اسلام و معارف دینی بودند به سمت این شخصیتها جلب بشوند و پدرم و دوستانش موفق شدند با جذب علاقمندان دانشگاهها به سمت حوزه‌ها، زمینه نزدیکی روحیه حوزوی به دانشجویی را فراهم کنند که این نزدیکی برکت زیادی داشت و وحدت حوزه و دانشگاه باعث شد که اینان به عنوان یکی از اساسی‌ترین و موثرترین نیروهای ضد رژیم پهلوی وارد معرکه مبارزه قهرآمیز علیه رژیم شوند. پس از پیروزی انقلاب نیز خوشبختانه این پیوند مستحکم‌تر شد و امروز شاهد برکات و اثرات این پیوند مقدس هستیم.
دسته ها : خاطرات
پنج شنبه بیست و ششم 10 1387
در وصیتنامه ات نوشته بودى:اگر جنازه ام برگشت بر سر پیکرم زیارت عاشورا و روضه ابوالفضل (ع) بخوانید.

 سربند یا فاطمه(س) بر پیشانى ام ببندید و تربت مطهر ابى عبدالله را بر روى چشمها و پیشانى ام بمالید. با رفقاى مسجدمان هماهنگ کنید شاید از تصدق سر آنان خداوند این حقیر را ببخشد.اگر راه کربلا باز شد و توفیق زیارت یافتید مرا هم یاد کنید.

شهید حمیدرضا پورزرگرى

دسته ها :
پنج شنبه بیست و ششم 10 1387
X